نوازندهای که به مکتب سنتورنوازی هویت بخشید یاد بعضی نفرات (۳)؛ استاد فرامرز پایور با صدای «حسین پاکدل»
در سومین بخش از برنامهی «یاد بعضی نفرات»، «حسین پاکدل» – بازیگر و کارگردانِ برجستهی سینما و تئاتر ایران- دربارهی یکی از برجستهترین نوازندگانِ سنتور میگوید. «فرامرز پایور» با شکوه بود. ذوقش باشکوه بود. آن ابتکارهای منحصر به فردش در نوازندگی، آن ریاضتکشیدنهایش باشکوه بود. آن شاگردانی که آموزش داد هم باشکوه شدند و انگار جز این راهی نبود که اسمش از « فَرمَرز» میآمد به معنای شکوهِ زمین. آنانی که با او کار کردند، تعریف میکنند، در نظم درست مثل یک ساعت اتمی دقیق و منظم بود. اگر موقع تمرین ساعت ده و نیم را زمانِ آنتراکت اعلام میکردند و نوازندهها میگفتند برویم استراحت، به ساعتش نگاه میکرد و میگفت: «یک دقیقه مانده. یکدور دیگر بزنیم تا بشود ده و نیم.»
متن برنامه:
«حسن کسایی» تعریف میکند که یک روزی با شوق از اصفهان کوبیده و آمده بود تهران تا استاد «صبا» را از نزدیک ببیند. به رادیو که میرود، صبا رو میکند به او که فردا ساعتِ ۳ بیا خانهی ما. خانمِ من صدای سازِ تو را شنیده و دلش میخواهد تو را ببیند. استاد نینواز تعریف میکند با شوق به همهی دوستانش خبر داده که صبا را دیده و دعوتش کرده، برود خانهشان. به آنجا که میرسد و در میزند، استاد با عجله در را باز میکند و میگوید: «بنشین اینجا. شاگردی دارم که سازش عجیب خوب است. بگذار به او مشق بدهم تا بعد با هم برویم پیش خانم و بچهها».
«حسن کسایی» میبیند یک جوانِ برازنده و بسیار آراسته، با نزاکت وارد کلاس میشود و صبا با شوق میگوید: «این شاگردم را گفتم. اسمش فرامرز پایور است.» او بعدتر هم دربارهی شاگردی که همیشه به او افتخار میکرد، گفت: «این جوان مکتبنوازی سنتور هویت بخشید.»
آن روزی که «پایور» به کلاسهای صبا رفت، سه سال از مرگِ «حبیب سماعی» میگذشت. پدرش (علي) و پدربزرگش (مصورالدوله) نقاشانِ چیرهدستی بودند و البته اهلِ موسیقی و فرامرز از همان کودکی این فرصت را داشت تا در میانِ استادانِ بزرگ، بزرگ شود و همین راه را باز کند برای آنکه به کلاسهای صبا راه پیدا کند و بعدتر بشود همنوازِ او و با فروتنی بگوید: «استاد بزرگم ابوالحسن صبا، لطف فرمودند و از من خواستند که به اتفاق ایشان برنامههایی را در رادیو با هم اجرا بکنیم.»
«پایور» با شکوه بود. ذوقش باشکوه بود. آن ابتکارهای منحصر به فردش در نوازندگی، آن ریاضتکشیدنهایش باشکوه بود. آن شاگردانی که آموزش داد هم باشکوه شدند و انگار جز این راهی نبود که اسمش از « فَرمَرز» میآمد به معنای شکوهِ زمین. آنانی که با او کار کردند، تعریف میکنند، در نظم درست مثل یک ساعت اتمی دقیق و منظم بود. اگر موقع تمرین ساعت ده و نیم را زمانِ آنتراکت اعلام میکردند و نوازندهها میگفتند برویم استراحت، به ساعتش نگاه میکرد و میگفت: «یک دقیقه مانده. یکدور دیگر بزنیم تا بشود ده و نیم.»
بعد از فوتِ صبا، رفت پیشِ عبداللهخان دوامی و تمامی تصانیف قدیمی را فراگرفت و دورهی ردیف آوازی او را به نت درآورد. سپستر آثار موسیخان معروفی و درویشخان و رکنالدین مختاری را هم نت کرد. کتاب دوامی که منتشر شد، این استادِ بزرگ در مقدمهاش نوشت: «اینک که مشارٌالیه موفق به تحریر یک دوره از ردیف کامل موسیقی ایرانی و همچنین کلیه تصنیفهای قدیمی که متجاوز از دویست قطعه میباشد، شدهاند، جای آن دارد که از ایشان قدردانی نموده و اظهار امتنان نماید.»
سال ۷۸ سکتهی مغزی کرد و یکباره همهی کارهایش تعطیل شد. او که از صبح تا شب فقط مینوشت و میزد و میخواند، حالا خودش مانده بود و خودش. ده سال کاری نکرد تا آخر آنفولانزا گرفت و جسمِ ضعیفش دیگر تاب نیاورد و رفت. برای همیشه.