مصاحبه با ارشد تهماسبی و حمید متبسم
چندی قبل دو اثر از «حمید متبسم» با عنوانهای «دوازده نغمه» (قطعاتی برای تار و سهتار) و «زمزمهها» (پارتیتور آلبوم زمزمهها) در شهرِ کتابِ فرشته رونمایی شد اما آن مراسم فرصتی را فراهم آورد تا با این آهنگساز و نوازنده و همچنین «ارشد تهماسبی» دربارهی مسایلی دیگر گفتوگو کنیم.
در آن جلسه، «ارشد تهماسبی» به این نکته اشاره داشت که نسلِ او با تمامِ مشکلات و مصایبی که از سر گذراندند، همچنان پایداری کردند و در این حوزه ماندند. او نمیگوید و ما میدانیم که روزگاری در این سرزمین موسیقی در فشارِ بیشتری نسبت به حالا قرار داشت، حملِ ساز نیاز به مجوز داشت، برنامههای زنده تعطیل بود و بسیاری از موسیقیدانان مهاجرت کرده و از ایران رفته بودند؛ اما اینها را به «ارشد تهماسبی» که یادآوری میکنیم، با همان لحنِ آرامش میگوید: «ما کار شاقی نکردیم. ما دوستدار موسیقی بودیم و زندگیمان را بر پایهی آن گذاشته بودیم و هیچچیز نمیتوانست ما را از عشقمان دور کند، حتی اگر به زیرزمینها میرفتیم و سازمان را میشکستند. تا همین امروز هم بعد از این همه سال هر نوع ممانعتی که در کار ما به وجود بیاورند، بیتاثیر است. ما عاشقِ این کار بودیم و هستیم و میخواهیم آن را ادامه دهیم. خب ایکاش این فرصت برای ما بود که در جامعهای زندگی میکردیم که به موسیقی احترام گذاشته میشد و به آن نگاهِ ابزاری وجود نداشت؛ یقین بدانید که در آن صورت همهی ما موزیسینها و هنرمندانِ بهتری از آنچه که هماکنون هستیم، بودیم. اگر اشارهی شما به آن مصایب دادنِ یک امتیاز به من است، من خودم یک امتیاز از خودم سلب میکردم، چون میتوانستم انسانِ بهتر و موسیقیدانِ بهتری باشم اگر این سالها را به این شکل نمیگذراندم.»
«حمید متبسم» هم نگاهِ خودش را به این مساله دارد، نگاهی همراستا با صحبتهای دوستِ قدیمیاش. او میگوید: «گمان میکنم مساله کاملا تربیتی است. اگرچه کسانی که در آن دوران فعالیت میکردند، تعدادشان انگشتشمار است، اما تمامِ آنهایی که در این عرصه ماندند، عاشقِ موسیقی بودند و همچنان هم هستند. برای این عده تنها هدف «موسیقی» بود نه چیزِ دیگری. آنان هیچگاه موسیقی را ابزارِ رسیدن به چیزهای دیگر نکردند که اصل برایشان همین بود. من همیشه گفتهام که زمانی که هنر برای هنر باشد، شکل مردمی به خودش میگیرد، چون وقتی یک هنرمند ارزشهای هنری را حفظ کند، وظیفهاش را انجام داده و دیگر نیازی نیست تا با عنوانِ «هنر مردمی» موسیقی را به راهی ببریم که نباید برود. ما و دوستانمان که در چاووش فعالیت میکردیم، موسیقی برایمان اهمیتِ بسیار زیادی داشت. ما عاشقِ موسیقی بودیم »
او میگوید: «اینکه ما دنبالِ سلیقهی مردم برویم، باعث میشود آثاری بسازیم که از کیفیتهای آن کم کند. هر چقدر خود هنر برایمان مطرح باشد، مردمیتر خواهد بود..»
او همچنین میگوید: «دههی ۶۰ دورانِ تبلور و جاافتادگی نسلِ من بود. هنرمندانی چون علیزاده و لطفی و مشکاتیان که سالها پیش از آن فعالیتشان در این حوزه شروع شده بود، در آن سالها این فرصت را پیدا کرده بودند که در اجتماع شناخته شوند و ارتباط قویتری با مردم برقرار کنند. تجربهی تاریخی نشان میدهد این فشارها باعث تبلورِ بیشتر هنر هم شده است و هنرمندان در برابر مشکلات موجود سینه سپر کردهاند؛ نسلِ من این خصلتِ مبارزهطلبی را با خودش داشت.»
اما «ارشد تهماسبی» در پاسخ به این سوال که چرا جامعهی موسیقی بیش از «دانایی» به «توانایی» توجه داشته است، گفت: «موسیقیدان عادت کرده در طی دورانِ زندگیاش دستش را گرم و تند یا تیز کند؛ اما در طول تاریخ غفلتِ زیادی در بحثِ «دانایی» کرده است. این در حالی است که هر انسانی اگر دانایی را آمیخته با تواناییاش کند حتما هنرش تاثیرگذارتر خواهد بود. متاسفانه جامعهی موسیقی ما در طول تاریخ هیچوقت به این ماجرا اهمیت نداده است. شاید این خلا است که باعث شده من همواره به این ماجرا فکر کنم که باید داناییام را افزایش دهم و این پیام را به شاگردانم نیز داده و به آنها گفتهام زمانی که روی ردیف کار میکنید، کافی نیست آن را بیعیب و نقص بنوازید، بلکه باید بدانید که فلسفهی آن چیست؟ در این صورت درک بهتری خواهید داشت و در نتیجه بازخوردِ تولیداتتان نیز عمیقتر خواهد شد. شاید سالهای سال باید سپری شود تا هنرجویانِ امروز که در این فضایی تنفس میکنند که همه چیز به سطحیترین شکلِ ممکن رسیده، به این هوشمندی برسند که باید مطالعه کنند. یا اگر کتاب نمیخوانند لااقل دربارهی حوزهای که در آن فعالیت میکنند بیشتر بدانند. من متاسفم که فارغالتحصیلانِ فوقِ لیسانسی را میبینم که از تعریفِ دقیق و درستِ میزان دوچهارم عاجزند. متاسفم که نوازندگان تار و سهتار با توانایی مینوازند؛ اما نمیدانند که اسمِ اجزای سازشان چیست؟ نمیدانند اسمِ آن پرده و شیار چیست؟ امیدوارم روزگار عوض شود و ما دوباره به خودمان بیاییم و مثلِ دوران طلاییای که ابنسینا و فارابی و ارموی و مراغی بودند و با وسواس و دقت موسیقی خودمان را بررسی کنیم، در این صورت موسیقی بهتری در دسترسمان بود.»
اما چرا جامعهی موسیقی حالا این همه از هم دور است. «ارشد تهماسبی» پاسخی جامع به این مساله داشته و میگوید: «تنگ نظری و کوتاهبینی شاید به ذات موسقی ما برمیگردد، چون اساسِ آن روی تکنوازی است. ما کمتر کار گروهی میکنیم و این در حالی است که در آن طرفِ دنیا و در جوامع غربی ارکستر تشکیل میشود و ۶۰ نفر در آن مینوازند و به این موضوع تن میدهند که یک نفر اولی وجود دارد که رهبر است و از میانِ نوازندهها یک «مایستر» است. البته جدا از ذاتِ موسیقی، ما نگاهِ خودمان هم با مساله همراه است و به این موضوع توجه نداریم که اگر دیدگاه درستی به موسیقی دیگران داشته باشیم آنوقت میتوانیم انتظار داشته باشم که دیگران هم موسیقی ما را منصفانه قضاوت کنند؛ اما اینکه چرا از هم دور افتادهایم؟ بخش اعظمِ این مساله به خودمان مربوط نیست؛ در این جامعه آنقدر فشار وجود دارد که گاهی شما به عنوانِ یک موسیقیدان از برگزاری یک کنسرت پشیمان میشوید. کافی است از بیرون به چیزهایی که باعث آزردگی ذهنِ ما در برگزاری یک کنسرت میشود، از بیرون نگاه کنید، آنوقت دیگر نهتنها گریه نخواهید کرد که میتوانید به مثابهی یک فیلمِ کمدی به آن بخندید. اینجا هیچ چیز سرِ جایش نیست و این تنها مختصِ جامعهی موسیقی نیست و عمومی است. ما ابتدا مردمانی عادی هستیم و بعد هنرمند و زمانی که همهی مردم در لاکِ خودشان فرو رفتهاند، انتظاری نمیتوان از یک هنرمند داشت.»
«حمید متبسم» اما از منظری دیگر به این مساله نگاه میکند: «ما زمانی یک خانواده بودیم و در یک فرهنگِ مشخص فعالیت میکردیم، اما وقتی از هم جدا شدیم؛ دارای جهانبینی متفاوت از هم شدیم که راههای متفاوتی رفتیم. این مساله شاید همواره بد نباشد، چون در کنارِ جنبههای منفیای که دارد باعث تنوع نیز میشود.»