گفتوگو با جمال ظهوریان آهنگساز آلبوم صلح ملودی قصههای تک کلمهای
«جمال ظهوریان» ۲۰ ساله بود که فراگیری موسیقی را آغاز کرد و ۵ سال بعد شروع کرد به آهنگسازی و آموزش؛ از سال ۱۳۷۲. نوازندگی گیتار کلاسیک را نزد بهزاد میرخانی فراگرفته بود و تئوری موسیقی، سلفژ، هارمونی، کنترپوان، فرم و ارکستراسیون را از مهران روحانی و فرهاد فخرالدینی. از او علاوه بر آهنگهای زیادی که از سال ۷۲ تا کنون ساخته، کتابی با عنوان «راهی به ابدیت» شامل ۲۰ آهنگ برای گیتار کلاسیک به سال ۱۳۸۵ منتشر شده است. رویا، بازگشت، مرثیه و صلح نام چهارگانه این آهنگساز مشهدی است که با نوازندگی پیمان شیرآلی منتشر شده است. آلبوم هایی که شاید به قول جمال ظهوریان آهنگساز این آثار، اصلا دل و دماغ انتشارشان برایش باقی نمانده بود و ترجیح می داد در گوشه تنهایی زمان بگذراند و به تدریس هنرجویانش مشغول باشد؛ اما پافشاری های پیمان شیرآلی نوازنده زبردست گیتار کلاسیک برای ضبط آهنگهای نوشته شده از سوی ظهوریان سنگ بنایی شد برای ساخت این چهارگانه. دربارهی این آلبوم با جمال ظهوریان آهنگساز، نوازنده و مدرس گیتار کلاسیک گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید:
آلبوم «صلح» یکی از چهار آلبومی است که به عنوان یک پروژه با آهنگسازی شما منتشر شده است. لطفا درباره چگونگی شکلگیری این اثر برایمان توضیح دهید…
آغاز کار روی این آلبوم به نیمه های سال ۸۵می رسد و من سال ۹۳ آن را به پایان بردم. زمان تکمیل شدن این آلبوم تقریبا طولانی است و من در برخی سالها مثل سال ۸۶ تنها یک آهنگ که همان آهنگ صلح هست را نوشتم. در سال ۹۱ تعداد آهنگهایی که برای این آلبوم نوشتم بیشتر شد. در چهارگانه رویا، بازگشت، مرثیه و صلح، آلبوم صلح آخرین کار است.
چرا نام همه آلبومهای این مجموعه تک کلمهای است؟
اصولا من به انتخاب نامهای تک کلمهای علاقهمندم و به همین خاطر روی این آلبومها از اسمهای تک کلمه ای استفاده کردم. امروز وقتی به چهار اسم این چهار آلبوم نگاه می کنیم، به گمانم مناسب است. در این میان نباید از نوازندگی خوب آقای شیرآلی هم بگذریم.
تا آنجا که می دانم شما هنگام ضبط این قطعات در مشهد ساکن بودید و آقای شیرآلی در اصفهان. چطور امکان هدایت کار از راه دور ممکن شد؟
شاید دلیل اجرای خوب این آثار از سوی ایشان را علاوه بر تکنیک شخصی شان، ارتباط میان ما به ویژه در دورانی که من در تهران زندگی میکردم، بوده باشد. در آن روزها ما با هم خیلی گفتوگو میکردیم. بنابراین ایشان چون در آن آمد و رفتها نوع نوازندگی من با گیتار را دیده بودند و میدانستند چه سونوریتهای را که از ساز میخواهم، توانستند کار را خوب اجرا کنند و محصول نهایی ۹۰درصد همان چیزی است که من میخواستم. به هر حال دوری ما از هم نیز در سختتر شدن کار موثر بود و باید ۱۰درصد را برای این مسئله کنار بگذاریم.
هر کدام از قطعات آلبوم صلح برای خودشان نامی دارند و به نظر می رسد پشت هر اسمی قصه ای باشد. آیا این برداشت درست است؟
بله. با توجه به اینکه من ترتیب قرارگیری قعات در آلبوم را بر اساس اولویت تاریخیشان قرار دادهام و هرکدام را زودتر ساختهام در آلبوم زودتر آمده است، بر همان اساس سعی میکنم یکی یکی درباره قطعات توضیح بدهم. آهنگ اول این آلبوم «خیلی نزدیک، خیلی دور » نام دارد. این آهنگ در می مینور نوشته شده و علت نامگذاری اش هم درست به همین خاطر است؛ چون میمینور نزدیکترین گامی است که در گیتار استفاده میشود. این آهنگ با میِ پرده دوازده سیم یک شروع میشود. من در وسط آهنگ مودلاسیون میکنم و به می بمل یعنی به دومینور میروم. بنابراین خیلی دور و خیلی نزدیک اینطور معنا پیدا می کند. این آهنگ را نوشتم تا نشان بدهم می شود مودلاسیون را با نت های آنهارمونیک جلو برد؛ همان چیزی که ما در هارمونی میخوانیم اما کمتر از آن استفاده می کنیم. شخصا این آهنگ را خیلی دوست دارم و هرگاه آن را میشنوم، از آن لذت میبرم. از سویی هم کمی ممکن است هنگام اجرا، نوازندهاش را از نظر تکنیک کمی دچار مشکل کند. دومین قطعه این آلبوم با نام «فصل اول» مربوط به شب عید سال ۸۶ است. دیدم بچه هایی که آن زمان هنرجویانم بودند، دارند ساز می زنند. همانجا تصمیم گرفتم آهنگی بنویسم که آنها اجرا کنند منتها هم آسان باشد و هم زیبا. ممکن است هرکسی این آهنگ را بشنود فکر کند آواز یا حداقل شعری رویش داشته اما نه. این آهنگ برای گیتار کلاسیک نوشته شده است. اگر به نت این آهنگ در سایتم نگاه کنید می بیند که رنگی است. چون شب عید بود می خواستم بچهها ذوقی داشته باشند برای کار کردن. این آهنگ هم در گام می مینور است.
تا اینجا دو آهنگ اول در می مینور ساخته شده است…
بله. باید بگویم که من در می مینور آهنگ های زیادی را نوشتهام. این هم برای آقای شیرآلی خیلی جالب بود. با توجه به اینکه ایشان تا کنون حدود ۲۶ یا ۲۷ آلبوم روانه بازار کرده اند، برایشان جالب بود که من این همه آهنگ در گام می مینور نوشتهام و هیچ کدامشان مشابه دیگری نبوده است. البته من این قصد را نداشته ام. این ذهن من است که به این شکل کار میکند.
اینجا باید بگویم که برای نوشتن آهنگهای توصیفیام، داستان نوشتم. مثلا درباره آهنگی به نام «وهم» باید بگویم که در دوران کودکی همیشه از تاریکی می ترسیدم. خانه ما در مشهد بزرگ بود و شب که می شد باید میفتیم و کلون در را میانداختیم. یک شب در میان نوبت من بود و من هر وقت قرار بود بروم برای انداختن کلون دچار وهم میشدم و فکر میکردم در آن تاریکی هیولایی دارد مرا دنبال می کند. همیشه با دو می رفتم و با دو برمی گشتم و چندبار در همین سرعت برای بازگشت زمین خوردم و آسیب دیدم. این ماجرا را در آهنگ وهم نشان دادهام.
به سومین قطعه آلبوم صلح برسیم. قطعه ای همنام با آلبوم؛ صلح…
در سال ۸۶ آهنگی با نام «صلح» نوشتم. برای نوشتن این آهنگ با خودم گفتم برای وجود صلح باید قبلش جنگی اتفاق افتاده باشد تا صلح معنا پیدا کند وگرنه این واژه به تنهایی معنایی ندارد. درست مثل اینکه فقط بهشت وجود داشته باشد. وقتی فقط بهشت داشته باشیم دیگر خوب و بد بودن معنایی ندارد. به همین خاطر تصمیم گرفتم آهنگ را طولانی ادامه بدهم. در جمله سازی ملودی برای طولانی شدن آهنگ باید از موتیفهای کوتاه استفاده کرد. درست مثل سمفونی ۵بتهوون. این آهنگ در گام ر مینور است و در آن از سه نت استفاده شده است یعنی کل این آهنگ بست و گسترش سه نت بیشتر نیست؛ اما با حالت های مختلف. از نگاه من آهنگ صلح آهنگ زیبایی است و من شخصا این کار را دوست دارم. تکنیکهای استفاده شده در این کار زیادند و کسانی که تازهکار باشند؛ نمیتوانند آن را اجرا کنند. راستش من قبلا در نوشتن آهنگ دست و پای خودم را میبستم و طوری آهنگ مینوشتم که بچه های در سطح متوسط هم بتوانند آهنگها را اجرا کنند اما این اواخر به خودم گفتم دیگر بس است. هرچقدر از آثار قبلی خواستند میتوانند اجرا کنند، از این به بعد هرچه دوست دارم، بنویسم. این آهنگ را به همه آزادی خواهان و صلح جویان جهان تقدیم کردم.
تا امروز زیاد پیش آمده که آهنگتان را تقدیم کنید؟
اتفاقا از سال ۷۲ تا امروز خیلی کم پیش آمده که من آهنگی را به کسی تقدیم کنم به جز آهنگ «وهم» که گفتم درباره کودکی خودم بوده که در سال ۷۴ آن را به استاد بهزاد میرخانی تقدیم کردم. ایشان این آهنگ را خیلی دوست داشت. من هم نت را دست نویس کردم و به ایشان دادم. آهنگ «راهی به ابدیت» را نیز به استاد نوری هدیه دادم. این آهنگ که هم نام کتابی است که سال ۸۵ از من منتشر شد، اثری آوازی نبود. این آهنگ برای پیانو بود و بعدا برای گیتار تنظیمش کردم. من نت این اثر را هم به استاد نوری هدیه دادم. ما با هم خیلی دوست بودیم. از سال ۷۲ که من به آهنگسازی مشغولم همین دو آهنگ بوده که من به دیگران هدیه دادهام اما تصمیم گرفتم آهنگ صلح از آلبوم صلح را به تمام صلح جویان و آزادی خواهان در سرار جهان تقدیم کنم.
به نظر می رسد آهنگ «گلهای شمعدانی» هم باید ماجرای جالبی داشته باشد. نام قطعات در این آلبوم به قدری توصیفی است که به قول خودتان باید داستانی در پس خود داشته باشد…
اگر در نزدیکیتان گل شمعدانی داشته باشید با دست زدن به برگها یا بوئیدنشان متوجه تلخیای که دارد می شود. این گل برای من خیلی نوستالژیک است چون از زمانی که کودک بودم در منزلمان این گل را داشته ایم. حتی به یاد دارم روزی را که مادرم ۵تومان به من داده بود تا بروم و نان بخرم. من هم به جای نان با گلدانی که یک شاخه گل شمعدانی در آن بود، به خانه بازگشتم. این آهنگ را برای همان حس تلخی که در برگهای شمعدانی وجود دارد، نوشتم به همین خاطر در آن از آکوردهای ماژور ۷بیشتر استفاده کردم. هر گاه این را گفتهام، آنهایی که آشنایی ندارند فکر می کنند پس باید صدای جز بدهد؛ اما موزیک جز فقط آکورد ماژور۷ نیست. این آهنگ ساختار موسیقی غربی دارد و در آن بیشتر از آکوردهای ماژور۷ استفاده کرده ام که به هرحال نامطبوعند. به نظر من این آهنگ هم زیباست.
قطعه بعدی آلبوم صلح The Sound of Waterfallنام دارد؛ صدای آبشار…
داستان این قطعه به شعر «صدای پای آب» سهراب سپهری بر می گردد. من در سال ۸۷ منزل آقای شاهرخ رحیمی از گیتاریست ها و معلمهای خوب گیتار بودم. ایشان در گرگان زندگی میکردند و من رفته بودم که به ایشان سری بزنم. یک هفته ای هم آنجا ماندم. آقای رحیمی دختری به نام نگار داشت که برایش گیتار کوچکی سفارش داده بودند و داشت ساز می زد. من این آهنگ را طوری نوشتم که نگار بتواند اجرا کند. این آهنگ را خیلی دوست دارم چون صدادهی واقعا زیبایی دارد.
و بالاخره قطعهی «یک روز تا بهشت» …
درحقیقت این آهنگ یک پرسش است و آن این که اگر یک روز تا رفتن به بهشت مهلت داشته باشید، دوست دارید چطور بگذرد؟ آیا مایلید زود بگذرد یا دیر؟ داستان نوشتن این قطعه به تماشای هر روزه یک ساعت مچی از پشت ویترین یک مغازه باز میگردد. من حدود هفت ماه به ساعتی که پشت ویترین یک مغازه بود نگاه میکردم اما وقتی آن را خریدم یک بار دستم کردم و بعد هم گذاشتمش در کمد، در نهایت هم به یکی از دوستانم آن را بخشیدم. ماجرا از نگاه من این طور است که اگر بهشت که اینقدر ما مشتاقیم برای رفتن به آن، بعد از ورودمان به محیطش برایمان تکراری شود، باید چه کار کنیم؟ این آهنگ در سی مینور است و اگر شما به عنوان شنونده به آن گوش دهید یا کسی بخواهد به عنوان نوازنده آن را بنوازد، دوست دارید بارها و بارها از نو آن را بشنوید. یعنی بارها و بارها می تواند به آخر برسد و از نو شروع شود.
برسیم به جاده امید…
جاده امید را هم در سال ۸۸ نوشتم. این آهنگ را اگر گوش بدهید متوجه ماجرا می شوید.
و قطعه «دریای عمیق آبی» که در آلبوم اشاره شده برای نمایشنامه ای به همین نام نوشته شده است…
من و آقای رضا شیرمرز که از نویسندگان و مدرسین خوب تئاتر است، از دوستان قدیمی بودیم. ایشان امروز در یونان زندگی می کنند. سال ۸۹ نمایشنامهای به نام «دریای عمیق آبی» نوشته بودند که من از آن خیلی خوشم آمد. من نه در زمانی که نمایش درحال اجرا بود بلکه با خواندن نمایشنامه برایش یک موزیک نوشتم. اتفاقا آغاز این موزیک با یک ضرب پنج، هشت آغاز می شود. کمی سخت بود من این ضرب پنج هشت را طوری پیاده کنم که نوازنده یا کسی که دارد موسیقی را میشنود، احساس چاله نداشته باشد. این اثر با اینکه کمی غلیظ است اما به نظر من کار قشنگی شده است. همانطور که گفتید در انتهای این آلبوم ها در صفحه آخر نوشته ام که این قطعه برای نمایشنامه دریای عمیق آبی نوشته آقای رضا شیرمرز نوشته شده است. این کار هم در گام می مینور نوشته شده است.
به قطعه «طلوع خونین» برسیم. احتمالا این قطعه باید ماجرایی غم انگیز داشته باشد. درست است؟
Bloody Dawn یا «طلوع خونین» را در سال ۹۱ نوشتم. من در ابتدای این قطعه از فواصل کروماتیک استفاده کردم. این آهنگ از دو سو سختی دارد؛ از یک سو برای کسی که می خواهد آن را اجرا کند و از سوی دیگر برای کسی که می خواهد اولین بار آن را بشنود چون در خود پرشهای نامربوط دارد. البته باید بگویم، این پرش ها که از نتهای بم به نتهای ریز اتفاق می افتد، خود خواسته است. گام این آهنگ هم ر مینور است.
اینکه من در این قطعه یک حرکت ملودیکی را آغاز می کنم اما در نیمه رهایش می کنم و به سراغ حرکت ملودیکی دیگری می روم، بلاتکلیفی را در جامعه بیان می کند. ممکن است نوازنده فکر کند آهنگساز خسته شده و کار را رها کرده و بعد از اینکه برگشته دیگر فراموش کرده ادامه بدهد اما واقعا این طور نیست. این آهنگ در مقایسه با کار قبلی شنیدنش برای شنونده معمولی سخت است.
درباره آهنگ A Fun هم برایمان بگویید…
این آهنگ زیر یک دقیقه زمان دارد. من برای ساخت این آهنگ تنها کاری که کردم، این بود: صفحه نت را گذاشتم روبه رویم و نوشتم. در دورن این آهنگ کوتاه و زیبا تکنیک های فراوانی از گیتا وجود دارد و کسی که بخواهد اجرایش کند، گیر می افتد. این آهنگ پیتسی کاتو دارد، آرپژ و آکورد هم دارد.
آهنگ شبنم یکی دیگر از آثار موجود در این آلبوم است…
داستان ساخت این آهنگ به زمانی برمی گردد که برای سفر به شمال رفته بودم. همان طور که می دانید در مناطق مرطوب وقتی صبح از خواب بیدار می شوید، به هر چیزی که در محیط بیرون دست بزنید، خیس است درحالی که در مناطق خشک مثل تهران یا مشهد چنین اتفاقی نمی افتد. من صبح بیدار شدم و گل رزی را که دیروز از آن عکس گرفته بودم و غنچه داده بود، دیدم. یک قطره شبنم روی آن نشسته بود و به قدری آن گل را زیبا کرده بود که من بلافاصله بعد از بازگشت به تهران نشستم و آهنگ را نوشتم. اگر این آهنگ را گوش بدهید ابتدایش با فلاژوله؛ صدای افتادن قطره های شبنم، آغاز شده است. این قطعه هم می مینور است. راستش ذهن من نمیتواند آهنگ ماژور را به معنای ماژور کار کند. این را هم نمیدانم چطور میتوان آهنگی نوشت که وقتی کسی به آن گوش میدهد، خوشحال بشود. من آهنگی مینویسم که شنونده با شنیدنش ممکن است خوشحال بشود یا نه. به گمان من زندگی بشر مینور است نه ماژور البته منظورم اینجا از مینور و ماژور قوی و ضعیف نیست. از نگاه من رستم هم یک مینور قوی بوده است.
« Sadden Days » به احتمال باید برآمده از اتفاق تلخی برایتان بوده باشد. چه حادثه ای باعث شد این آهنگ نوشته شود؟
آهنگ دیگری که در این آلبوم دارم Sadden Days نام دارد. شاید در خاطر داشته باشید که اواخر سال ۹۱ مینی بوس حامل تعدادی از دختربچههای مدرسهای چپ شد و آنها فوت کردند. من از این اتفاقا خبر نداشتم تا اینکه ناگهان به من خبر رسید. من واقعا نسبت به حرکتهای اجتماعی خیلی حساسم. بدون تعارف بگویم که وقتی برای هم وطنم یا همسایه ام اتفاق بدی میافتد مثلا کسی را می بینم که دارد در سطل آشغال به دنبال غذا می گردد، واقعا منقلب میشوم و ممکن است تا یک هفته ذهنم به هم بریزد و نتوانم هیچ کاری انجام بدهم. بعد از حادثه سقوط مینی بوس دختربچههای مدرسه ای بود که نشستم و آهنگ Sadden Days را نوشتم. به نظر خودم این آهنگ را باید سه بار گوش بدهید تا به عمق زیادش پی ببرید. این اثر از این جهت به آهنگ مرثیه که در آلبوم مرثیه آمده است، شباهت دارد.
خوب است نقبی بزنیم به آلبوم مرثیه و درباره این قطعه هم از شما بپرسیم. قصه آهنگ مرثیه چه بود؟
یک روز در آن دورانی که تنها هم بودم، حالم به قدری بد بود که فکر می کردم دارم از این دنیا خداحافظی می کنم. با این توضیح که پشتم به شدت درد داشت و نمی توانستم بنشینم، با حالت درازکش دفتر نت را برداشتم و در آن چیزی نوشتم. همانطور که می دانید مرثیه زمانی اتفاق میافتد که چیزی را از دست داده باشیم. اما در آن آهنگ چنین چیزی را حس نمی کنید چون احساس درونی من در زمان نوشتنش، حس از دست دادن نبود. من احساس می کردم هرآنچه از دستم بر می آمده انجام دادهام و بدهکار زندگی ام نیستم. در Sadden Days اما اوضاع طور دیگری است. این آهنگ هم کار کوتاهی است اما آن را واقعا دوست دارم.
آیا تا به حال پیش نیامده که آهنگی را بدون ماجرا و داستان قبلی بنویسید؟
اتفاقا در این آلبوم آهنگی هست که Sweet Ride نام دارد. من برای نوشتن این آهنگ، هیچ ایده ای نداشتم. در سال ۹۲ با خودم گفتم بنشینم و آهنگی بنویسم. مدت زیادی هم بود که آهنگی ننوشته بودم و مهر ماه هم گذشته بود. همان طور که گفتم هیچ داستانی پشت آهنگ Sweet Ride وجود نداشت. من فقط یک گام را انتخاب کردم و براساس آن آهنگی نوشتم.
به قطعه تکنوازی An Opening برسیم. این قطعه مدت زمان کوتاهی هم دارد…
این قطعه بیشتر از یک دقیقه و نیم زمان نمی برد اما در آن از صداهای مختص گیتار استفاده کرده ام و کار زیبایی شده است. این نوع صدا و هارمونی و طنین رنگی را تنها می توان در گیتار شنید. من در سال ۷۹ گروهی را در ارشاد تهران به سمت رساندم با نام مهرگان. من حدود ۱۰ سال در بنیاد رودکی تدریس می کردم و از هنرجویانم که ۳۲ نفر بودند آنسامبلی را تشکیل داده بودم. سوئیتی نوشتم با نام «عبور از مه» که کاری مینیمالیستی هم بود. اتفاقا این کار را آقای شیرآلی در اصفهان اجرا کردند و ممکن است خود من هم با گروهی کوچک در مشهد آن را به روی صحنه ببرم. سازبندی این سوئیت باید شامل تعداد زیادی گیتار(از پنج یا شش گیتار بیشتر)، ویولن، ویولا، ویولنسل و یک گیتار پیشرفته باشد. این سوئیت در آغاز با لامینور شروع می شود، قسمت دوم که همین قطعه An Opening هست و در آلبوم صلح آمده، تکنوازی گیتار در لاماژور است. قسمت آخر سوئیت «عبور از مه» هم در لامینور است. بنابراین متوجه شدید که قطعه An Opening در حقیقت پارت دوم از یک سوئیت است و اگر به آن گوش دهید، متوجه می شوید که کار کوتاهی هم هست چون من در آن زمان که کار را می نوشتم، نمی خواستم آن آنسامبل ۳۲نفره مدت زمان زیادی را روی صحنه بیکار بنشینند.
از آن کنسرت و قطعاتی که اجرا کردید، خاطره ای ندارید؟
به خاطر دارم یک روز قبل از اجرای ما در تالار رودکی نوازنده شهیر اسپانیا پاکو د لوسیا فوت کرد. من همان به آقای یزدان شاه حسینی زنگ زدم. ایشان از دوستان خانوادگی پاکو د لوسیا بودند. خودشان هم گیتار فلامنکو را به زیبایی می نوازند. از ایشان دعوت کردم که به اجرای ما بیایند و قطعه ای را به یاد این نوازنده شهیر بنوازند که به من لطف داشتند و آمدند و اجرا کردند. البته بعد هم به خاطر اینکه حضور میهمان در مجوز ما پیشبینی نشده بود، دردسرهایی هم برایمان ایجاد شد، هرچند خانواده پاکو د لوسیا بعدا نامه ای برای آقای شاه حسینی فرستادند و از ایشان تشکر کردند که اتفاق جالبی هم بود. آقای شاه حسینی اصلا در اسپانیا گیتار فلامنکو را درس می داد و آدم شهیری هم بود اما در ایران معمولا کسانی که کارشان خوب است غایبند. همان نامه از سوی خانواده نوازنده شهیر اسپانیایی به نوعی نجات دهنده ما شد و نشان داد کاری که در آن اجرا انجام داده بودیم، کار خوبی بوده است.
برخلاف دیگر قطعات آلبوم صلح، قطعه پایانی در زبان فارسی رایج است و معادل انگلیسی برایش نیاورده اید؛ صنم. ماجرای قطعه صنم هم می تواند شنیدنی باشد…
من تا اوسط سال ۹۳ دیگر کاری ننوشتم. آقای شیرآلی به دیدن من می آمدند، ما با هم ساز می زدیم و با هم پارتیتورخوانی می کردیم. ایشان گفتند چیزی برای من بنویس تا اجرا کنم. گفتم من باید در فضای نوشتن باشم. گفتند نه من به شما یک اسم می دهم و برای آن اسم یک آهنگ بساز. نامی که آقای شیرآلی به من داد، صنم بود. من رفتم و در اینترنت و فضاهای مختلف به دنبال معانی مختلف این اسم گشتم چون همانطور که می دانید این واژه در ادبیات فارسی معانی مختلفی همچون بت، معبود و معشوق دارد. من قطعه صنم را برای آقای شیرآلی نوشتم. یک دفتر نت خریدم و اتفاق فقط همین یک آهنگ را هم در آن نوشتم و به آقای شیرآلی دادم. الان اصل نت هم نزد ایشان است. آقای شیرآلی در آلبوم صلح از قطعه صنم هم اجرای زیبایی کردهاند.
چه اتفاقی باعث شد به فکر انتشار آهنگهایتان با نوازندگی میثم شیرآلی بیفتید؟
راستش اگر آقای شیرآلی نبود، این آثار در خوشبینانه ترین حالت ممکن الان گوشه کمد داشت خاک می خورد. اگر تاکید ایشان برای اجرای این آثار نبود من دیگر دل و دماغی نداشتم. شاید آن روزها فقط مشغول آموزش هنرجویان در آموزشگاه بودم و گوشه ای کز کرده بودم. آقای شیرآلی به من انرژی داد و راهم انداخت. پیگیری های ایشان باعث شد این آثار جمع و جور شود. ایشان هر روز با من تماس می گرفت و با نگاه کردن به وب سایتم، تک تک قطعات را پیگیری می کرد.
از نگاه من ایشان در میان کسانی که در نوازندگی و تنظیم هایشان دارای شعور هستند جزِء بهترین هاست. شیوه دشیفرنوازی او در گیتار خیلی شبیه به زنده یاد آندریک آرزومانیان نوازنده پیانو است. آقای آرزومانیان شیوه جالبی در نوازندگی داشت. فرض کنید آهنگی نوشته شده بود که قرار بود پیانو اش را ایشان بنوازد. آقای آرزومانیان به استودیو می آمد، نت را می دید، جلویش می گذاشت، پیانواش را می نواخت و می رفت. ایشان حتی قبلش آهنگ را گوش نمی داد چون می دانست آنچه اجرا کرده حتی از آهنگی که نوشته شده، بهتر است. من یک بار به آقای شیرآلی گفتم که از نظر من شیوه نوازندگی شما به آقای آرزومانیان خیلی شباهت دارد. یعنی آنقدر دشیفر(خواندن و اجرای همزمان یک قطعه موسیقی) و سرعتش در نوازندگی خوب است که آدم لذت می برد. از سوی دیگر باید بگویم که آقای شیرآلی از کسانی است که موسیقی ایرانی را هم خوب می داند و کارهایی را از این موسیقی برای گیتار کلاسیک تنظیم کرده است.
و اما سخن پایانی…
شاید برایتان جالب باشد که بگویم اگر یک دفتر صد برگ نت به من بدهید و از من بخواهید برایتان آهنگ بنویسم می توانم شروع کنم به نوشتن اما حقیقت امر این است که نمی توانم آن آهنگ ها را آهنگ های خودم بدانم به جز معدود کارهایی مثل Sweet Ride . راستش احساس خلاء می کنم اگر آهنگی بنویسم که برایم هویت ملموس ظاهری نداشته باشد. مثلا یک خانم و آقایی نزد من به فراگیری گیتار می پرداختند که تصمیم به مهاجرت گرفتند. من برایشان آهنگی نوشتم به نام Good bye Friend و روزی که به کانادا رسیدند، برایشان ایمیل کردم.