مصاحبه با ناصر مسعودی معروف به <<بلبل گیلان>>

کودکی
دورانِ کودکی من در شرایطِ مغشوشی گذشت، در آن زمان متفقین در ایران بودند. ضمن آنکه من آخرین فرزندِ خانواده بودم و در سه سالگی پدرم را از دست دادم. در همان زمان‌ها بود که خانواده‌مان به محله‌ی دیگری با نام «تکیه سوخته» رفت. در آن سال‌ها خواهر بزرگم مکفل مخارج ما بود. من از همان کودکی به موسیقی علاقه داشتم؛ اما موسیقی فضای بسته‌ای داشت و جز «رادیو» که آن هم در اختیار تعداد معدودی از خانواده‌ها بود، فرستنده‌ی زیادی وجود نداشت؛ اما این شرایط چیزی از عشق من به موسیقی کم نمی‌کرد و در این میان، دوستان و خواهرم مشوقانِ اصلی من بودند.

آغاز موسیقی

من از ۸-۷ سالگی ترانه‌هایی که می‌شنیدم، می‌خواندم. در آن زمان «منوچهر همایون‌پور» خواننده‌ی نام‌داری بود و صدایش را بسیار دوست داشتم و علاوه بر او از صدای خوانندگانی مثلِ قاسم جبلی و منوچهر شفیعی و دیگر خوانندگان الهام می‌‌گرفتم. کودکی من دوران بسیار سختی بود؛ اما من با همه‌ی سختی‌هایی که وجود داشت، مدام دنبالِ‌ مفری می‌گشتم تا فرصتی برای خواندن پیدا کنم.

می‌توانم بگویم در جوانی خودتعلیم بودم و هر صدایی که می‌شنیدم تعقیب می‌کردم. با یک عده از دوستانم به باغ محتشم (پارک شهر فعلی) می‌رفتیم و با هم تمرین می کردیم. زمان ما کوچه باغی خواندن خیلی متداول بود و ما با هم زمزمه می‌کردیم.

مهاجرت به تهران

حدود سال ۳۳ برادر بزرگ‌ترم برای اینکه مقداری از بارِ زندگی‌مان کم کند، ما را به تهران آورد. او در کارگاه کفش‌دوزی کار می‌کرد و ما نیز به او کمک می‌کردیم. من بعدتر تجربه‌ی  خیاطی،‌ زرگری و نجاری هم داشتم.

آشنایی با استاد شهنازی

در خیابان شاه‌آباد تهران استاد «صبا» کلاسِ موسیقی داشت؛ اما من امکانِ شرکت در این کلاس‌ها را نداشتم؛ چون نه از نظر مالی شرایطش را داشتیم و نه کسی را می شناختم که معرفِ من به ایشان باشد، اما یکی از دوستانم به کلاس‌های استاد شهنازی می‌رفتند. یک بار که در کلاس‌های‌ دوستم شرکت داشتم، خانمی ویولون نواخت و من آواز خواندم. ایشان به آن اتاق آمد و بعد از آن به من اصرار کرد که بروم و در کلاس‌هایشان شرکت کنم. استاد شهنازی همیشه مرا بسیار تشویق کرد. مدتی نیز از من خواست تا زمانِ تمرینِ شاگردانش برای‌شان بخوانم که پنجه‌های‌شان روان شود، البته من فرصتِ زیادی برای این کار نداشتم. یک بار هم وقتی «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند» را برای‌شان اجرا کردم، گفتند تحریر و صدایت خوب است؛ اما سعی کن ایرانی بخوانی.

کار در رادیو و تئاتر رشت

من از سال ۳۳ تا ۳۹ در رشت ساکن بودم. سال ۳۶ رادیو رشت افتتاح شد و من جزو اولین کسانی بودم که در این رادیو به اجرای برنامه پرداختم. همواره رادیو را بسیار دوست داشتم. در آن زمان تئاترهای بسیاری در رشت اجرا می‌شد که بیشتر واریته‌هایی مثلِ لیلی و مجنون یا یوسف و زلیخا بودند. در همان تئاتر با مرحوم «نادر گلچین» آشنا شدم که صدای بسیار زیبایی داشت. او هم گیلکی می‌خواند؛ اما خیلی کم. خانم «فرخ‌لقا هوشمند» هم صدای خوبی داشت و در تئاتر رشت کار کی‌کرد. سال ۳۸ تئاتری که ما در آن فعالیت می‌کردیم، فروخته شد و من دیگر در تئاتر نخواندم،  چون گویش فارسی من خوب بود و همواره به من رل‌های پیرمردان را می‌دادند و در نتیجه مجبور بودم صدایم را عوض کنم که به حنجره‌ام فشار می‌آمد.

آشنایی با استاد احمد عبادی

بعد از آن به سربازی رفتم و دوباره به تهران بازگشتم. در همان زمان بود که با استاد احمد عبادی آشنا شدم.  یک‌بار یکی از دوستان خواهرم مرا به خانه‌شان دعوت کرد و گفت استاد عبادی هم هستند. من تا آن زمان ایشان را از نزدیک  ندیده بودم؛ اما صدای سازشان را شنیده و بسیار دوست داشتم. در مهمانی آقای عبادی به من گفتند، بخوان و بعد گفت چه می‌خوانی؟ من با اینکه آن زمان جوان بودم، با اعتماد به نفس گفتم: «هر چه شما بنوازید» ایشان نواختند و من آواز «گرچه مستیم و خرابیم چو شب‌های دیگر باز کن ساقی مجلس سر مینای دیگر» را خواندم. استاد خیلی خوشش آمد. گفت آواز را کجا کار کردی؟ گفتم خیلی مختصر کلاس آقای شهنازی می‌رفتم اما بیشتر از راه گوش یاد گرفته‌ام. به خانم «ملوک ضرابی» زنگ زد و به من گفت پشتِ تلفن برای‌شان بخوانم؛ من قطعه‌ای در شور خواندم و خانم ضرابی بسیار از آن استقبال کرد. بعد که تمام شد، به آقای عبادی گفت:«این جوان را ببر رادیو» و استاد هم گفتند: «خودم هم چنین نظری داشتم.»  آقای عبادی استادی بسیار متین و صمیمی بود و در فرصت‌های مرخصی سربازی به من می‌گفتند: «بیا منزل با هم کار کنیم.»

بعد از مدتی من را نزدِ آقای پیرنیا بردند، ایشان ساز زدند و من «بنفشه گل» را خواندم. بعد از آن آقای پیرنیا گفتند: «با اجازه‌ی استاد عبادی، اگر این تصنیف را با ورزنده کار کنی، خوب‌تر است.» من البته برنامه‌‌های بسیاری نیز با استاد عبادی اجرا کردم که از جمله‌ی آنان چند برگ سبز است.

استاد «روح‌الله خالقی» نیز از من حمایت بسیار کرد و بانی اولین سفر من به شوروی برای اجرای کنسرت بود. ایشان من را به همراه نوازندگانی بزرگ به شوروی فرستاد و قرار شد من قطعات محلی بخوانم و خانم الهه فارسی.

بنفشه گل

بنفشه گل را در سال ۱۳۳۶ آن زمان که رادیو رشت هنوز افتتاح نشده بود و به شکلِ آزمایشی کار می‌کردم، اجرا کردیم. ملودی این کار را خودم ساختم و ترانه‌اش را جوانِ خوش‌ذوقی با نام «بهمن فرخی» نوشت. چند کار دیگر نیز با هم انجام دادیم که بعدتر در «گل‌ها» با ارکستر بزرگ اجرایشان کردیم.

میرزا کوچک خان

زمانی که سریال «میرزا کوچک خان» ساخته شد، کسِ دیگری آن قطعه را اجرا کرده بود، تعدادی از بزرگانِ گیلان به من گفتند که : «شما چرا این قطعه را نخواندید؟» گفتم خودم که نمی‌توانم چنین پیشنهادی را مطرح کنم؛ بعد از مدتی آقای افخمی به من زنگ زد و من این قطعه را اجرا کردم. آقای میرزمانی به خانه‌ی ما آمد و چند بار تمرین کردیم. این قطعه نت نداشت؛ اما خانم «هوشمند» ملودی آن را بلد بودند و سرانجام این قطعه اجرا شد.  بعد از آن سریال بود که من چند آلبوم (گیلکی و سنتی) منتشر کردم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *