مصاحبه با بهرام دهقانیار
خدا مرا دوست دارد» این را «بهرام دهقانیار» با یک اطمینانِ درونی میگوید. با همان آرامشی که هر کس که یک بار او را دیده باشد، مجذوبش میشود و با خودش میگوید: «یعنی هنوز میشود این همه راحت و حتی زیبا به دنیا نگاه کرد؟» او البته عمیقترین حقیقت را میگوید؛ لابد خدا باید آدمی را خیلی دوست داشته باشد که در ۲۰ سالگی اثری خلق کند که الیالابد ماندگار شود و از آن طرف هنوز پا به میانسالی نگذاشته، آهنگسازِ کلاسیک شود. خدا باید آدمی را خیلی دوست داشته باشد که خاطراتِ کودکی میلیونها میلیون آدم با او و آثارش گره خورده باشد. اصلا کدام آهنگسازی است که هر کاری که ساخته، هیت شود و ماندگار؟ به این عناوین نگاه کنید: «خونه مادر بزرگه، آقای حکایتی، زیزیگولو، همسران، باغِ مظفر و خیلی کارهای دیگر» و تازه آنقدر پرهیز داشته باشد که صبر کند و صبر کند تا ۵۰ ساله شود و بگوید حالا به آنقدر پختگی رسیدهام که بتوانم آلبوم دهم. میدانید آقای «بهرام دهقانیار» حتما که خدا شما را خیلی دوست دارد و لابد ما را هم دوست داشته که کودکیمان گره خورده است به کارهایتان.
- دوران کودکی
من از هفت سالگی نواختن آکاردئون و از ۹ سالگی پیانونوازی را شروع کردم. بعدتر آقای «مصطفی پورتراب» از من امتحان گرفتند و اجازه دادند که پیانو را به صورت تک درس در هنرستان بخوانم. سپس در خدمت خانمِ «میرزاجانیان» پیانوی کلاسیک کار کردم و چون از همان سالها به پیانوی ایرانی (بهخصوص آثار استادان معروفی و محجوبی) بسیار علاقه داشتم، احساسِ نیاز کردم تا در کنار پیانوی کلاسیک، پیانوی ایرانی هم کار کنم. در همین رابطه مرحوم «علیاکبر دودانگه» به من معرفی شدند و من سه سال با ایشان پیانوی ایرانی کار کردم. در این فاصله انقلاب شد و تمام کلاسهای موسیقی برای مدتی تعطیل شد تا اینکه در سال ۵۸ با خانم «مهرک صفاییه» پیانوی کلاسیک کار کردم و در طول این سالها شرایطی به وجود آمد تا خودم اندک اندک شروع به تدریس کردم.
در سال ۶۳ خدمتِ سربازی رفتم و این مدت زمانِ مناسبی بود برای اینکه مطالعاتی در زمینهی فلسفه و روانشناسی داشته باشم تا اینکه در سالِ ۶۸ شرایطی به وجود آمد تا بعد از آنکه یک سال با آقای «مهران روحانی» دورهی هارمونی و کنترپوان را طی کنم و بعد به آلمان رفنم. در آنجا در مدرسه موسیقی دکتر هولز در فرانکفورت تحصیلاتم را در زمینهی موسیقی ادامه دادم و همزمان به عنوان شنوندهی مهمان در کنسرواتوار موتزارت شرکت میکردم. در آن سالها به ایرانیهای ساکن آلمان درس میدادم و همین تجربه به من این فرصت را داد تا با روحیات کودکان بیشتر آشنا شوم که در کارهای بعدی به من کمکِ بسیاری کرد. در این فاصله زمانی که به ایران بازگشتم موسیقی فیلم «شهر در دست بچهها» را نوشتم تا اینکه در سالِ ۷۳ به شکل کامل به ایران بازگشتم.
- همراهی با بابک بیات
زندهیاد «بابک بیات» همسایهی ما در شهرک غرب بودند و من این سعادت را داشتم که شاهدِ خلقِ موسیقی بسیاری از فیلمهایشان از جمله کارهایی که با آقای بیضایی کردند، باشم. با ایشان به استودیو میرفتم و مرحله به مرحله شکلگیری موسیقی این آثار را مشاهده میکردم. همچنین زمانی که آقای «آندره آرزومانیان» ایران نبودند، پارتهای پیانو را برایشان اجرا میکردم و از نزدیک شاهد کار حرفهای در استودیو بودم.
- موسیقی پاپ
مرحوم «بابک بیات» ملودیهای خیلی زیبایی ساخته بودند و من بسیار دوست داشتم تا به تجربیاتِ موسیقی خودم اضافه کنم؛ ابتدا کارهای ایشان را تنظیم میکردم و بعدتر کارهایی برای مانی رهنما و حمید حامی نوشتم؛ اما هیچگاه موسیقی پاپ را به عنوان نقطهی مطلق در کار خودم نگاه نکردم، تنها آن را به عنوان یک ژانر تعریف کردم تا اگر فضای کارم با این فضا منطبق بود از آن نهایت استفاده را انجام دهم؛ چون خودم موسیقی پاپ علمی را بسیار دوست دارم.
- خانهی پدری
خانهی کودکی من بسیار عجیب بود. من در آن خانه پیانو مینواختم، «بردیا کیارس» سنتور میزد و بعدتر من به همراه پدرم و پدرِ خودشان برایش سازِ ویولون را خریداری کردیم. «کیوان کیارس» نیز ابتدا پیانو مینواخت و شاگردِ آقای پورتراب بود؛ اما بعدتر به گیتار و موسیقی جز علاقهمند شد و آهنگساز بسیار فعالی نیز شد. برادر من هم پیانو مینواخت، ضمن اینکه «کیانا» تمرین آواز میکرد و پدر مرحوم بردیا سنتور میزدند. به شکلِ کلی میتوان گفت خانهی پر سرو صدایی بود و داشت آدمهایش را به سمتِ مسیر زندگیشان هدایت میکرد.
در سالِ ۵۹ که من پیانو درس میدادم، به شکلِ رایگان روی پایاننامهی دانشجویانِ موسیقی پیانو میزدم و یادم میآید آقای «اسماعیل براری» نیز فیلمِ کوتاهی به عنوان پایاننامهی خود ساخته بود که من مثلِ فیلمهای صامت روی آن پیانو نواختم و به این ترتیب موسیقی کار شکل گرفت. این کارها تجربهی بسیار گرانبهایی را برای من به ارمغان آورد.
- خانهی مادربزرگه
«مریم سعادت» شاگردِ پیانوی من بودند و به تازگی نیز فارغالتحصیل شده بودند، بعد از مدتی به من گفتند که خانم برومند مشغول ساخت سریالی عروسکی است و دلش میخواهد با یک جوان به عنوان آهنگساز کار کند. دوست داری این کار را کنی یا نه؟ من هم پذیرفتم. خانم برومند، قصه را برای من تعریف کرد و بلافاصله تم اصلی در گوشم صدا کرد.
استقبالی که از آن کار شد، بی سابقه بود و خوشحالم که این قطعه یکی از کارهایی شده است که در بافت شنیداری مردم نفوذ کرده است؛ افتخاری از این بالاتر برای یک هنرمند نیست که اثرش در حافظهی تاریخی شنیداری جامعه بنشیند. به خصوص که این شانس را داشته باشد که کارش تکرار شود، چون برخی قطعات میرود و میآید و فراوش میشود.
فکر میکنم یکی از مهمترین دلایلِ پذیرشِ کارهای من توسط مردم این بوده است که تا زمانی که خودم قطعهای را درک نکردم و تمامیتِ خودم را در آن نریختم به گوشِ کسِ دیگری نرساندم. البته نمیتوانم این مساله را کتمان کنم که اگر آن کارها موفق شده است، به خاطرِ آن بوده است که تمام تیمِ اجرایی درجه یک بودهاند.
خانم برومند همیشه خواهری را در من تمام کرد، من ۲۰ ساله بودم که ایشان به من اطمینان کرد و ساختِ موسیقی «خونه مادربزرگه» را به من سپرد. ما از همان تجربه تا آخرین همکاریمان در «شهر موشهای دو» سعی کردیم تا وقتی کار به اتمام میرسد با افتخار به همیدگر نگاه کنیم. امیدوارم ایشان برای فرزندان و هنرمندان این سرزمین کار تولید کنند.
- آقای حکایتی
در «خانهی مادربزرگه» آقای «بهرام شاه محمدلو» نقش مخمل را داشتند، ایشان یک شخصیت نازنین و یک فرشته هستند که در قالب یک مرد زندگی میکند، وقتی خانه ی مادربزرگه تمام شد به من زنگ زدند تا کار مشترکی با هم داشته باشیم، من در آلمان با موسیقی الکترونیک و دیجیتال هم آشنا شده بودم و به همراه فریبرز لاچینی، سعید شهرام ، پیمان عبدلی جزو اولین کسانی بودیم که موسیقی الکترونیک کار میکردیم، به آقای شاهمحمدلو گفتم که میخواهم از یک سری صداهای الکترونیک در کار استفاده کنم و یکی از شاگردانم سینتی سایزر دارد، شما ترتیبی دهید که آن را به سازمان صدا و سیما بیاوریم؛ وقتی کار را ضبط میکردیم؛ خوانندهای نمیشناسیم. یکباره دیدم جوان خوشصورتی از در آمد و گفت قرار است کار شما را بخوانم و کار را خواند.
- سریال همسران
در آن زمان آقای «بیژن بیرنگ» و «مسعود رسام» شرکتی تاسیس کرده بودند که کارهای تبلیغاتی میساختند و موسیقی کارهایشان را من مینوشتم؛ چون باید تیزرهای تبلیغاتی در یک زمان بسیار کوتاه یک ایدهی موزیکال را به صورت موثر به ببینده انتقال میدادید؛ این کار تجربهی بسیار خوبی برای من بود. بعد این دو عزیز اعلام کردند که میخواهند سریالی با نام «همسران» بسازند و من اعلام آمادگی کردم. ذهنیت آقای رسام این بود که چون دو خانواده (از دو نسل) هستند و در عین حال که تضادهایی دارند، به هم زیستی مسالمتآمیز به همدیگر رسیدهاند، موسیقی تلفیقی از این ماجرا باشد، موسیقی همسران با این ایده کار شد. تار را مرحوم «شهریار فریوسفی» اجرا کردند.
- این خانه دور است
در سریال «این خانه دور است» تمام هنرپیشگانِ بزرگ آن زمان بازی میکردند. بعد از آن بود که صحبت از ساخت سریال «خانه سبز» شد. یک شب جلسهای گذاشتیم و دوستان به دفتر کار من آمدند که آقای شکیبایی نیز همراهشان بود. خیلی هول شده بودم و با توجه به تجربهای که از «همسران» داشتیم میدانستم که کارگردانانِ ما چه میخواهند. خیلی سریع به نقطهی مورد نظر رسیدیم. تیتراژ اول بیکلام بود؛ اما تیتراژ آخر بر اساس مصرعی از «محمد صالحعلا» (سبز سبزمم ریشه دارم) شکل گرفت و مسعود رسام و آقای شکیبایی طرح ترانه را ریختند. قرار بود تیتراژ را آقای شکیبایی بخواند، اما در آخرین فرضتی که برای این کار داشتیم ایشان سرماخوردند و هیچ امکانی برای خواندنشان نبود، در بخشی از تیتراژ ما کمانچه داشتیم که نوازندهای آن را مینواخت که بسیار هم خوش صدا بود، بعد از اینکه آقای شکیبایی این امکان را نیافت تا قطعه را بخواند، من از ایشان (علی تفرشی) استفاده کردم و ایشان آمد و در یک جلسه خواند و رفت. ما صبح کار را تحویل دادیم و شب از شبکه پخش شد.
- پدر سالار
بعد از همسران و خانهی سبز، آقای خواجویی با من تماس گرفتند و گفتند سریالی ساختهاند که استاد «محمد علی کشاورز» نقش اصلی را دارند. من خواستم که تدوین شدهی کار را ببینم. تا کار را دیدم، تم اصلی که در چهارگاه است در ذهن من به صدا درآمد. بسیاری از استادانِ امروز ویلون از جمله مازیار ظهیرالدینی، بردیا کیارس، علی جعفری پویان در آن حضور داشتند.
- همکاری با مهران مدیری
سیامک انصاری از دوستانِ بسیار قدیمی من بود و با توجه به اینکه میدانست من کارهای طنز را دوست دارم، یک روز به من زنگ زد و گفت که آقای مدیری مشغول ساخت سریالی هست، آیا آهنگسازی آن را انجام خواهی داد، من گفتم باید کار را ببینم و تا سر فیلمبرداری رفتم، عاشق فضای محیط و خود آقای مدیری شدم. ایشان علاقهی بسیاری به بازخوانی آثار گذشته دارد و بر همین اساس موسیقی تیتراژ شکل گرفت. البته ما فرصتی بسیار اندک داشتیم؛ اما قرار شد برای هر کدام از شخصیتها موسیقیای گذاشته شود که احساسات آنها را به مخاطب منتقل کند. همکاری با آقای مدیری در سریالهای «گنج مظفر» و «باغ مظفر» نیز ادامه پیدا کرد.
- ارکستر ملی برای کودکان
از طرف تالار وحدت با من تماس گرفته و عنوان شد که بر اساس قطعات و تمهایی که من و آقای علیقلی در این سالها برای کودکان کار کردیم، مجحموعهای تنظیم و ارکستراسیون مجدد شود تا با همراهی ارکستر ملی و رهبری «سهراب کاشف» اجرا شود. در این پروژه جناب آقای مصطفی رحماندوست نیز به عنوان مشاور حضور داشتند.
ایدهها تحلیل و سرانجام قرار شد که مجموعه تمهایی که برای کودکان دههی ۶۰ که همچنان جذابیتِ کاقی برای شنیدنِ موسیقی دارند مجدد بازیینی و تنظیم شود و جملات جدیدی به آن اضافه شود. برای مثال تیتراژ «خونهی مادر بزرگه» یک دقیقه است برای اینکه ارکستر آن را به عنوان یک قطعه به اجرا درآورد نیاز به بسط و گسترش دارد. بر اساس همین ایده ما شروع به نوشن کردیم.
این اجرا شروعی باشد برای بسیاری از آهنگسازان تا موسیقی کودک را جدی بگیرند و این ژانر از وضعیتی که اکنون در آن قرار دارد، خانهتکانی کند و تجربیات ما را در این بخش بررسی کنند. همچنین والدین باید به این آگاهی برسند که بچهها را با نعمتِ موسیقی آشنا کنند، این به آن معنا نیست که کودک آمادهی اجرای موسیقی شود؛ اما موسیقی مغز را آماده میکند برای درک منطقِ بیشتر.